عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

توجه توجه....

سلام دوستان

بالاخره وبلاگ جدیدمو ساختم

بعد از تعطیلات شروع میکنم به فعالیت

زین پس فقط در اینجا www.live-on.loxblog.com فعالیت خواهم کرد...

منتظر حضور گرمتون هستم...

[ دو شنبه 5 فروردين 1398برچسب:,

] [ 3:58 ] [ دایی رضا ]

[ ]

این عید این نوروز رو به همه دوستای خوبم تبریک میگم

مرسی از همتون که اومدین خوندین و نظر گذاشتین...

بعد از عید با وبلاگ جدیدی باز خواهم گشت با یه شخصیت جدید که میخوام هر چی که تا به حال یاد گرفته رو به شماها یاد بده تا زندگیتونو طراحی کنین...

به امید اون روز

امیدوارم سال خوبی داشته باشید

سالی پر از خوبی و شادی

سالی پر از شگفتی

ارزو میکنم امسال بهترین ها ازآن شما باشه و هر روز به موفقیت برسین....

دوستون دارم هواااااااااااااااااااار تااااااااااااااااااا

 

شاد باشیدو شاد زندگی کنین زیرا شادی حق شماست...

 

موفق باشین

در پناه حق....

[ چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

] [ 11:5 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خداوندا....

خداوندا به نوروزی که در پیش است

به هفت سینی الهی میهمانم کن

خدایا !

سینه ای بی کینه

سر انگشتان بخشایشگر همراه

سخاوت کردن بی ادعا

اری سحر گاهی ز جنس راز

سروش مهربانی با تمام هستی ات

گرما سلامی در کلام اندیشه و کردار من

سرمشق خوب مهرورزی را

عطایم کن..!

[ چهار شنبه 30 اسفند 1391برچسب:,

] [ 11:4 ] [ دایی رضا ]

[ ]

اشک

تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن


در جهان گریاندن آسان است


اشکی پاک کن

[ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:,

] [ 21:14 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خدا...

کودک خیالم از نردبام بالا رفته بود تا دستان خدا را بگیرد

یکی گفت «فلانی، خدا این پایین، نردبام را گرفته تا تو نیفتی

[ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:,

] [ 23:33 ] [ دایی رضا ]

[ ]

دل....

 

دل آدم گاهے چه گرم مے شود !

به یک " دلخوشے کوچک "

به یک " هستم " . . . !

به یک " نوازش " . . . !

به یک " آغوش " . . . !

[ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:,

] [ 22:35 ] [ دایی رضا ]

[ ]

ديگر هيچ شهابي را باور نمي كنم...

ديگر هيچ شهابي را باور نمي كنم - حتي صداقت هيچ ستاره اي

عمريست سياهي غربت خويش را پرسه ميزنم -

اما دريغ حتي يك ستاره هم تاريكي ذهن مرا درك نمي كند.

 

[ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,

] [ 15:5 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خدا جوووونم

 

وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم

بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم

و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود

بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند

خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت

اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت

ولی نظرت را از من مگیر

یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی

[ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:,

] [ 14:57 ] [ دایی رضا ]

[ ]

تنها و تنها و تنها....

در جاده باریک صحرای بی آب و علف
همه چیز را پشت سر میگذاشت
پاهای لابه و کرخت و بسته اش
بر روی شنهای داغ گویی بر سبزه های بهاری بوسه میزد
همه چیز برایش سراب بود و سراب
حتی زندگی
اما خود نمی دانست که میرود تا جفت خود بیابد
شاید بند تنهایی را از هم پاره کند
و
پایان زندگی بی انتهای خود را به اصطلاح ببیند و لمس کند
ای کاش میدانست
یعنی از کودکی میدانست
اگر تنها آمد و در آخر کار تنها میرود
در میانه راه به تنها نیاز دارد
تا در پایان هادی خانه ابدیش باشد
پس کلمه را آنچنان ندانسته آموخت که بجای تنها،تنها ماند

[ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,

] [ 19:27 ] [ دایی رضا ]

[ ]

تو...

دانی از زندگی چه می خواهم؟

من تو باشم،پای تا سر تو

زندگی گر هزار بار بود

باردیگر تو....،بار دیگر تو....

 

فروغ فرخزاد

[ یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:,

] [ 20:1 ] [ دایی رضا ]

[ ]

چه رسم جالبی است...

محبتت را می گذارند پای احتیاجت …
...صداقتت را می گذارند پای سادگیت …
...سکوتت را می گذارند پای نفهمیت …
...نگرانیت را می گذارند پای تنهاییت …
...و وفاداریت را پای بی کسیت …
!!!و آن قدر تکرار می کنند که خودت باورت می شود که تنهایی و بی کس و محتاج...


...آدم ها آن قدر زود عوض می شوند …
آن قدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی...
...و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است …


[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,

] [ 1:26 ] [ دایی رضا ]

[ ]

سال‌ها پیش از کنار دریا عبور کردی

اما امواج

هنوز برای دیدن جا پایت

تا ساحل می‌روند و برمی‌گردند

[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,

] [ 3:20 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خدآیــآ...

 

دلمـ آغوشیـ برایـ گریستنـ میـ خوآهد.....
نهـ زنـ بآشد نهـ مرد....
خدآیــآ...
زمینـ نمیـ آییـ.....؟!

[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,

] [ 3:9 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خوشبختی

برای خوشبخت بودن، فرش قرمز لازم نیست!
نیازی به فریاد حوادث نیست.
موسیقی باران، برای دلخوشی کافیست.
سلامی به پدر، نگاهی به خواهر کافیست.
برای خوشبخت بودن، آغوش گرم یک مادر کافیست
.
 

[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,

] [ 3:4 ] [ دایی رضا ]

[ ]

کوک کن ساعت خویش....

 

کوک کن ساعت خویش
اعتباری به خروس سحری نیست دگر،دیر خوابیده و برخاستنش دشوار است
کوک کن ساعت خویش
که موذن شب پیش دسته گل داده به آب و در آغوش سحر رفته بخواب
کوک کن ساعت خویش
شاطری نیست در این شهر بزرگ که سحر برخیزد .شاطران با مدد آهن و جوش و شیرین دیر بر می خیزند
کوک کن ساعت خویش
که سحر گاه کسی بغچه بغل راهی حمامی نیست که تو از لخ لخ دمپایی و تک سرفه او بر خیزی
کوک کن ساعت خویش
رفتگر مرده و این کوچه دگر خالی از خش خش جاروی شب رفتگر است
کوک کن ساعت خویش
که در این شهر دگر مستی نیست که تو وقت سحر آنگ

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

] [ 10:31 ] [ دایی رضا ]

[ ]

یادش گرامی...

 

به دنیا می آییم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم !

بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !

پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم …

و بعد
دوباره باز
نیستیم …

” حسین پناهی
یادش گرامی

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

] [ 3:8 ] [ دایی رضا ]

[ ]

پاییز

پاییز آمده است و صدای کلاغ ها اکودار شده است
درختان برای شروعی دوباره
برگهای مرده و پژمرده شان را دور می ریزند
تا جایی برای برگهای تازه و نو باز شود
درختان خود را برای روبرو شدن با مشکلات سرد
آماده میکنند
و ما انسانها فقط نگاه میکنیم
و در پیاده روها شاید و فقط شاید
صدای خش خش برگهای کهنه را بشنویم

 

پاییز بر همگان مبارک...

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

] [ 2:55 ] [ دایی رضا ]

[ ]

ماندن...

 

گاهی بــه خـــاطـرش

مـــانـدن را تـحـمــل کن....

رفتن از دست "همـــه" برمی آید ......

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:,

] [ 2:20 ] [ دایی رضا ]

[ ]

او....

 

نگاهت را از سنگفرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن.

تا چه وقت می خواهی یاسهایت را به ساقه گلهای گلدان های اتاقت پیوند بزنی؟

تا چه وقت می خواهی در کوره راههایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری؟

می توان از تاریکی ها گذشت می توان خود را در کوچه های سبز دوباره یافت.

یک نفر هست یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست.

شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن........تنها با او!!!

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,

] [ 1:47 ] [ دایی رضا ]

[ ]

ای کاش....

 

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،

تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،

چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،

هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,

] [ 1:24 ] [ دایی رضا ]

[ ]

دوست دارم...

 

آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم ...

[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:,

] [ 2:44 ] [ دایی رضا ]

[ ]

امام صادق(ع)

شهادت امام صادق (ع) را به شما و همه مسلمین جهان تسلیت عرض میکنم....

 

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,

] [ 2:25 ] [ دایی رضا ]

[ ]

اجازه نخواهم داد...

هر کس هر جا که دلش می خواهد بایستد !

.

.

.
به کسی اجازه اینکه به جای تو در قلبم بنشیند نخواهم داد !

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,

] [ 2:22 ] [ دایی رضا ]

[ ]

بودی و بودم...

آرام بودم . ساکت بودم . شاد بودم . تنها بودم .
تو آمدی . شاد بودی . شلوغ بودی .وسوسه بودی . تنها بودی .
کنارم ماندی . جذاب شدی . غمگین شدی . مرا خواندی . عاشق شدی .
مهربان شدی . دلسوز و پر هیجان و آرام در دلم جا گرفتی .
غمگین شدم . حساس و مهربان . جرقه شدم . عاشق شدم .
سنگدل شدی . بی احساس و بی تفاوت ……………… تو رفتی .
تنها شدم . غمگین و افسرده. بهت زده و گیج و با تمام وجود فریادت کردم . اما باز تو رفتی .
محزون شدم دلگیر. افسرده و عصبی . تو را خواندم اما تو رفته بودی . فریادت کردم .نبودی . گریه کردم …..هیچ ….. متنفر شدم .
از تو و از تمام احساسی که تو را میخواند منزجر . و تو همچنان نبودی .
افسرده شدم . تنها شدم . غایب شدی . انتقام شدم …………..

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,

] [ 1:33 ] [ دایی رضا ]

[ ]

بازی عشق...

آدمــها کنــارت هستند . .
تا کـــی؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !
از پیشــت میروند یک روز . .
کدام روز ؟
وقتی کســی جایت آمد !
دوستــت دارند
تا چه موقع ؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند
میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !
نه . . . !
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود. .
و این است بازی باهــم بودن . . .

 

[ دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,

] [ 12:34 ] [ دایی رضا ]

[ ]

....

هر کی اومد تو زندگیم..میبردمش تا آسمون
امروز میشد رفیق راه..فردا واسم بلای جون
نمیشه قبل عاشقو..بدست هر کسی سپرد
نمیدونم بد میاورد..یا چوب سادگیشو خورد
هر چی که به سرم اومد..تقصیر هیچکسی نبود
هر چی که بود پای خودم..تو قصه هام کسی نبود
هیچکسی عاشقم نشد..هیشکی سراغم نیومد
جواب کار خودمه..هر چی بلا سرم اومد
تقصر هیچ کسی نبود..هر چی که بود به پای من
فقط تو بعد از این نیا..میون لحظه های من
رفاقتت مال خودت..منت نزار روی سرم
این قصه ها تموم شده..دیگه نیا دورو برم…

 

[ دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:,

] [ 12:6 ] [ دایی رضا ]

[ ]

فاصله

 

چه خوش خیال است!!

چه میخندد،چه ژستی گرفته!!

چه بی ادب است،انگارکینه ی از من دارد!!

فــــــــــــــــــــــــ ــاصـــــــــــــــــــــ ــلــــــــــــــــــــــ ـه را میگویم!!

به خیالش تو را از من دور کرده،به خیالش وسط ما دوتا قرار گرفته،چه خوش خیال است

نمیداند تو جایت خیلی گرمو راحت و امن است.

آری جای تو اینجا

در قلب من است وکسی نمیتواند جای تو را بگیرد.هیچکس.

اینو که تو میدانی....

[ پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,

] [ 16:37 ] [ دایی رضا ]

[ ]

عادت...

 

هــرکه مــی خــواهـی بـــاش

ایـن عادت مـــشتـرک انسـانهــاســت

تـــو نیــز ، روزی ، ســاعـتی ، لـحظــه ای

احــساس خـواهـی کـرد کـــه

هیــچکــس دوسـتت نـدارد..

[ دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:,

] [ 18:23 ] [ دایی رضا ]

[ ]

دلتنگی....

 

 

همیشه دلتنگی به خاطر نبودن
شخصی نیست
گاهی به علت حضور کسی
در کنارت است که
حواسش به تو نیست ...

[ دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:,

] [ 18:8 ] [ دایی رضا ]

[ ]

سکوت....

 

دقت كردي؟
هيچكس به سكوت آدم نميرسد!
همه منتظرند به فرياد آدم برسند ... !!!

 

 

[ دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:,

] [ 17:23 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خاطره ها.....

گاهی اونقدر دلگیر و دلتنگم که می گم : خدایا!زندگی به این بی اهمیتی و پوچی برای چی می گذرونم؟بی هیچ امیدی!

و گاهی هم حتی یه اتفاق کوچیک یه دیدار ساده اونقدر امیدوارم می کنه که عروسکم رو محکم بغل می گیرم و حتی زودتر از همه خواب می رم که شاید خوابشو هم ببینم!!...

زندگی منو باش که به چه چیزایی بستگی داره خداییش!!..

دیدن کسی عرض ۱ ثانیه!۱ ثانیه فقط و فقط ۱ ثانیه!!...

اونقدر خوشحالم کرد که احساس بی وزنی هم دیگه واسه وصفش کمه!

و اونقدر غمگین شدم که تموم اون راهی که واسه دیدنش رفتم رو موقع برگشت فقط اشک ریختم!

سرم درد گرفته بود و تموم خاطره هام جلو چشمام رژه می رفتن!

چاره ای نداشتم جز اینکه سرم رو به شیشه تکیه بدم و چشمامو ببندمو

وای از خاطره ها!.......

[ چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,

] [ 22:0 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خدا...

آنگاه که دوازدهمین زنگ
نیمه شب!
نواخته می شود
در انتظار پایان شادی هایت مباش
و بدان که هیچ دری به روی تو
بسته نخواهد شد!
زیرا در این قصه....
خداوند فرشته مهربان توست...........

[ دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,

] [ 23:54 ] [ دایی رضا ]

[ ]

شب قدر

 

دل را ز شرار عشق سوزاند علی(ع)
یک عمر غریب شهر خود ماند علی(ع)
وقتی که شکافت فرق او در محراب
گفتند مگر نماز می خواند علی(ع) . . .

 

امشب اين دل ياد مولا مي كند / ليلة القدر است و احيا مي كند / بشنو اي گوش دلها بي صدا / نغمه ي فزت و رب الكعبه را ...

 

خدایا در این شبهای قدر قدم هایی را که برایم بر می داری بر من آشکار کن
تا در هایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم
و در هایی را که به رویم میبندی به اصرار نگشایم . . .

 

شب قدر است تقدیرش بدانم
مدبر اوست تدبیرش بدانم
به آیه آیه ها ی کایناتم
زهی ، ابلیس وتزویرش بدانم
از آن دست مضطّر به بالا
خدا گویان ، تکبیرش بدانم.

 

سی شب خرابت می نشینم تا سحر گاهان
شاید به دست لطف کردی قصد تعمیرم
ای اسم های اعظمت امن یجیب عشق
هرشب سحرپرمی کشم …اما به زنجیرم.

 

شد کشته بمحراب عبادت حیدر
هر دیده بحال مرتضی می گرید
بـا گفتن “قد قتل” ز جبریل امین
در خلد برین خیر نساء میگرید . . .

 

خداحافظ ای نخــــــــل ها چاها
دگر نشـــــنوید از علـــــــــی آه ها
که شام علــــــــی گشته دیگر سحــــــر
که امشــــــــب رود نزد پیغمـــــــبر . . .

 

 

 

التماس دعا....

[ پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

] [ 19:50 ] [ دایی رضا ]

[ ]

شب قدر....

شبهای قدر یکی از بهترین شب های عمر منه

خدا رو شکر که یک بار دیگه این شبها رو میبینم

 

خدايا امشب زیباترین سرنوشت را برای عزیزی که این نوشته را میخواند مقدر فرما.

خدايا بهترین روزگاران را برایش رقم بزن و او را در تمامی لحظات دریاب،

مبادا خسته ، بیمار، افتاده و یا غمگين شود.

دلش را سرشار از شادي کن و آنچه را که به بهترين بندگانت عطا میکنی به اونيز عطا کن.

 

التماس دعا .

[ پنج شنبه 19 مرداد 1386برچسب:,

] [ 19:16 ] [ دایی رضا ]

[ ]

 

پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل مست مست
رفت و دوزانو نشست
گفت: «تو را فرصت تعلیم هست؟»
گفت: «هست»
گفت که «ای خسته‌ترین رهنورد
سوخته و ساخته‌ی گرم و سرد
چیست برازنده‌ی بالای مرد؟»
گفت: «درد!»
گفت: «چه بود ای همه دانندگی
راست‌ترین راستی زندگی؟»
پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخه‌ای افتاد برگ
گفت: «مرگ!»

[ جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,

] [ 3:24 ] [ دایی رضا ]

[ ]

سکوت...

 

چند وقتیست

هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا

نمی کنم ...

نگاهم اما ...

گاهی حرف می زند

گاهی فریاد می کشد.........

و من همیشه به دنبال کسی

می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته

چه می خواهد بگوید

[ دو شنبه 9 مرداد 1386برچسب:,

] [ 1:3 ] [ دایی رضا ]

[ ]

اموختم....

 

چارلی چاپلین میگوید: پس ازکلی فقربه ثروت و شهرت رسیدیم

آموخته ام که:باپول میشودخانه خریدول آشیانه نه...

رختخواب خریدولی خواب نه...

ساعت خریدامازمان نه...

میتوان مقام خریدولی احترام نه...

میتوان کتاب خریدولی دانش نه...

داروخریدولی سلامتی نه...

میتوان آدم خریداما دل نه.....

[ دو شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,

] [ 23:36 ] [ دایی رضا ]

[ ]

سهم من....

سهم من از زندگانی هیچ بود

دل به هركس خوش نمودم پوچ بود

رنج غربت برتن خسته نشست

دردتنهایی غرورم راشكست

روزگارم برخلاف آرزیم گذشت

یك شبی عاشق شدم سال هایم باپشیمانی گذشت

سرگذشت دیگران عبرت نشد

عاقبت خودشدم عبرت برای دیگران

[ شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,

] [ 21:33 ] [ دایی رضا ]

[ ]

ماه رمضان....

 

باز آى و دل تنـگ مرا مونس جان بـاش / وین سوخته را محـرم اســرار نهان بـاش

زان باده که در میکده عشـق فروشــند / ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش . . .

 

حلول ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و برکت و غفران مبارک باد . . .

 

رسول خدا(ص):

کسی که (بااخلاص) ماه رمضان را روزه بگیرد، خداوند گناهان گذشته اش را می آمرزد . . .

 

روزه، فرصتی است تا چند قطره تشنگی به حلقوم روحمان بچکانیم . .

 

پیامبر اکرم(ص)

هرکس در این ماه روزه دار مؤمنی را “افطار دهد”، ثواب آزاد کردن بنده ای به او عطا خواهد

شد و گناهان گذشته اش مورد عفو قرار خواهد گرفت . . .

 

امام صادق(ع):

” افضل الجهاد، الصّوم الحرّ “

بهترین جهاد، روزه داری در هوای گرم است . . .

خبر آوردند که پیامبر، همه انسانها را به یک مهمانی بزرگ

دعوت نموده است تا در پایان آن به مهمانان نمونه جایزه دهد . . .

 

 

التماس دعا......

[ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,

] [ 2:33 ] [ دایی رضا ]

[ ]

بارون....

 

دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم

اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت

کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!

آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد

حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند

همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت

خدا دلش گرفته و از دست آدم بدا داره گریه میکنه......

کاشکی که بارون بزنه

به سقف و ایوون بزنه

کاشکی دلم پر بگیره

شادی رو از سر بگیره

کاش دوباره بارون بیاد

رو تن یاس و نسترن

کاشکی بوی خدا بیاد

تو کوچه و تو باغ من

.........................

کاش دوباره بارون بیاد

اشک خدا رو ببوسم!

تا که دلم جون بگیره

از غم دنیا.... نپوسم

[ چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,

] [ 2:16 ] [ دایی رضا ]

[ ]