عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

گفتم خداوندا سوالي دارم...مطلب ارسالی ازainaz-sj

گفتم خداوندا سوالي دارم.

گفت: بپرس.

گفتم: چرا وقتى خوشحالم همه بامن ميخندند ولى وقتى غمگينم کسى با من نمي گريد؟؟

گفت: خنده را براي جمع اوري دوست و غم را براى انتخاب بهترين دوست افريدم .

[ 31 فروردين 1391برچسب:,

] [ 14:39 ] [ ایناز ]

[ ]

برتولت برشت....

بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که


نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد


نه شعور لازم برای خاموش ماندن

(ژان دلابرویه)

 

 


برتولت برشت نویسنده معروف المانی ضد فاشیست



   قاضی: اسم؟

   برشت: شما خودتون می دونین

   قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.

   برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟

   قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟

   برشت: من که گفتم. برشت هستم.

   قاضی: ازدواج کرده اید؟

   برشت : بعله

   قاضی: با چه کسی؟

   برشت: با یک زن.

   خنده حضار در دادگاه

   قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟

   برشت: نه این طور نیست.

   قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟

   برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!

   قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟

   برشت: بعله!

   قاضی: چه کسی؟

   برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است


    
   " شاد بودن هنر است و شاد کردن هنری والاتر"

[ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,

] [ 21:23 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خدا.......

تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود

تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد

با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت

تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد

تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند

وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید

وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود

و تنها سلطانی است که با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن

[ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دایی رضا ]

[ ]

زندگی شیرین است

 

زندگی شیرین است و ما تلخ نگاهش می کنیم

زندگی آشتی با خود است ، با قهر نگاهش می کنیم

زندگی همچون بهاری است ، زیبا ؛ دلفریب
...
لیک با چشم پائیز غم انگیز ما نگاهش می کنیم

زندگی اوج خواستن و پرواز کردن است

اما در سقوط مرگ نا فرجام نگاهش می کنیم

زندگی خندیدن و بخشیدن است

ولی با بغض و حسد آنرا نگاهش می کنیم

زندگی همه مهر است و شادی است و آزادگی

گر چه ما با خشم و ترس و درد نگاهش می کنیم

[ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,

] [ 20:17 ] [ دایی رضا ]

[ ]

ادم برفی....



من یه آدم برفی میخوام!

اون که مثل من نباشه

اون که هیچ آدمکی حال و هواشو نشناسه

من یه آدم برفی میخوام!

که مثل من یخ نزنه

اینقدر گرم باشه که قلب خورشید بشکنه

من یه آدم برفی میخوام!

اون که اسیر بودنه

اون که تو قلب کسی نیست

فقط مال منه

اون که مثل آدمک ها خالی نشه جا نزنه

اون که تو فصل بودنش از دل من دل نکنه

من یه آدم برفی میخوام!

که اهل مردن نباشه

از بس که دل باخته باشه تو فکر بردن نباشه

من یه آدم برفی میخوام!

که هیچی آبش نکنه ...

که دست این آدمک ها یه وقت خرابش نکنه

من یه آدم برفی میخوام.....



 

[ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,

] [ 12:59 ] [ دایی رضا ]

[ ]

خدایا.........

 

..... خدای من .....
براستى گذشت تو از گناه،
و پرده پوشیت بر کار زشتم،
و بردباریت در برابر جرم بسیارم،
که گاهی به خـطا و گاهی از روى تعمـد کردم،

مرا به طمـع انداخت تا از تو درخواست کنم
چیزهایى را که مستحق آن نیستم ..

........
و سبب شد که تو را از روى اطمینـان بخوانم،
و با تو انس بگیرم بدون هر ترس و واهمه ای،
و حاجتم را از تو بخواهم،
در حالیکه در طلبش هم با ناز و عشوه به درگاهت می آیم !

و اگر حاجتم دیـر بر آید،
بواسطه نادانیم بر تو اعتراض میکنم
در حالیکه شاید دیر شدن آن برایم بهتر باشد،
زیرا تنها تو دانـا به سرانجام کارها هستى

و از این رو من ندیدم
مولایِ بزرگوارى، شکیبــاتر از تو بر بنده پست خود ..

........
خدای من،
تو مرا مى خوانى درحالیکه من از تو روی میگردانم.
تو به من دوستى میکنى در حالیکه من با تو دشمنى میکنم.
تو به من محبت میکنى و من نمی پذیرم،
گـویا مـن منتى بر تــو دارم !
و بـــاز ...
این احوال تو را از مهر و احسانت بر من باز نمیدارد .

........
پس خدای مهـربان من،
بر این بنده نـادانت رحـم کن و احسان زیادت را بر او ببخش،
که براستى تو بـخـشـنـده و بــزرگــوارى ...

[ پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,

] [ 13:50 ] [ دایی رضا ]

[ ]

زندگی یعنی چی...

از خیاطی پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت دوختن پارگی های روح و دل با نخ توجه

از ماهیگیری پرسیدند زندگی یعنی چه ؟گفت انداختن قلاب حقیقت جویی در قعر
اقیانوس علم و دانایی

از باغبانی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟گفتت کاشتن بذر عشق در زمین دل ها زیر نور
ایمان

ازباستان شناسی پرسیدند زندگی یعنی چه :گفت کاویدن جانها برای استخراج گوهرهای
درون

از اینه فروش پرسیدند زندگی یعنی چه ؟زدودن غبار از اینه دل با شیشه پاک کن
توکل

از میوه فروش پرسیدن زندگی یعنی چه ؟دست چین کردن خوبیها در صندوقچه قلب

از معماری پرسیدن زندگی یعنی چه ؟گفت ساختن پلکانهای موفقیت در خانه فکر

از گور کنی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟حفر گودالهایی برای چالکردن همه چیزهایی که
تاریخ مصرفشان گذشته است

از نقاشی پرسیدند زندگی یعنی چه ؟گفت به تصویر کشیدن زیبییها با بزرگنمایی در
نگاه ادمها

از اهنگ ساز پرسیدند :زندگی یعنی چه ؟گفت به تصنیف در اوردن سمفونی عشق در روح
و جان ادمها.

*حال به نظر شما زندگی یعنی چه؟*

[ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,

] [ 23:25 ] [ دایی رضا ]

[ ]


چرا............؟

 

 

 

دختری پشت یک 10000 تومانی نوشته بود:
پدر معتادم برای همین پولی که پیش توست یک شب مرا به دست صاحب خانه مان سپرد.!
خدایا چقدر میگیری؟
که بگذاری شب اول قبرقبل از اینکه تو ازم سوال کنی من ازت بپرسم...؟

[ چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,

] [ 21:24 ] [ دایی رضا ]

[ ]