عشق بازی من با خدا

بیا خدا را گول بزنیم تو باهاش حرف بزن من فاصله هارو بر میدارم

کوک کن ساعت خویش....

 

کوک کن ساعت خویش
اعتباری به خروس سحری نیست دگر،دیر خوابیده و برخاستنش دشوار است
کوک کن ساعت خویش
که موذن شب پیش دسته گل داده به آب و در آغوش سحر رفته بخواب
کوک کن ساعت خویش
شاطری نیست در این شهر بزرگ که سحر برخیزد .شاطران با مدد آهن و جوش و شیرین دیر بر می خیزند
کوک کن ساعت خویش
که سحر گاه کسی بغچه بغل راهی حمامی نیست که تو از لخ لخ دمپایی و تک سرفه او بر خیزی
کوک کن ساعت خویش
رفتگر مرده و این کوچه دگر خالی از خش خش جاروی شب رفتگر است
کوک کن ساعت خویش
که در این شهر دگر مستی نیست که تو وقت سحر آنگ

[ چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

] [ 10:31 ] [ دایی رضا ]

[ ]

یادش گرامی...

 

به دنیا می آییم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم !

بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !

پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم …

و بعد
دوباره باز
نیستیم …

” حسین پناهی
یادش گرامی

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

] [ 3:8 ] [ دایی رضا ]

[ ]

پاییز

پاییز آمده است و صدای کلاغ ها اکودار شده است
درختان برای شروعی دوباره
برگهای مرده و پژمرده شان را دور می ریزند
تا جایی برای برگهای تازه و نو باز شود
درختان خود را برای روبرو شدن با مشکلات سرد
آماده میکنند
و ما انسانها فقط نگاه میکنیم
و در پیاده روها شاید و فقط شاید
صدای خش خش برگهای کهنه را بشنویم

 

پاییز بر همگان مبارک...

[ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

] [ 2:55 ] [ دایی رضا ]

[ ]