وصیتنامه فریدون فروغی...
بگویید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت...
مهربان بود
ولی مهر نورزید...
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد...
در آبگیر قلبش جنب و جوشی بود
ولی کسی بدان راه نیافت...
در زندگی احساس تنهایی می نمود
ولی هرگز دل به کسی نداد...
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن...
[ شنبه 9 دی 1391برچسب:وصیتنامه فریدون فروغی,,,,
] [ 15:15 ] [ ایناز ][
وقتــــــی "رفتــــــی" تا آخــــــر "بــــــرو"
وقتــــــی "مانــــــدی" تا آخــــر "بمــــان"
ایــــــن تــــــن.....خستــــــه ســــــت !
از نیــــــمه رفــــــتن ها.............
از نیــــــمه مانـــــدن ها
[ شنبه 9 دی 1391برچسب:وقتی رفتی,,,,
] [ 15:1 ] [ ایناز ][
سالروز میلاد عیسی مسیح مبارک
پیامبری از کنار خانه ما رد شد
و ناگهان هزار گنجشک عاشق
از سرانگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند
و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود، به ما بخشیدند.
و ما به یاد آوردیم که با درخت و پرنده نسبت داریم.
پیامبری از کنار خانه ما رد شد.
ما هزار درِ بسته داشتیم و هزار قفل بی کلید.
پیامبر کلیدی برایمان آورد.
اما نام او را که بردیم،
قفلها بیرخصت کلید باز شدند.
من به خدا گفتم: امروز پیامبری از کنار خانه ما رد شد.
امروز انگار اینجا بهشت است.
خدا گفت: کاش میدانستی هر روز پیامبری از کنار خانهتان میگذرد
و کاش میدانستی بهشت همان قلب توست
[ سه شنبه 5 دی 1391برچسب:هر روز پیامبری از کنار خانه ,,,می گذرد,
] [ 18:26 ] [ ایناز ][
گاهی دلم میخواهد بگذارم بروم بی هرچه آشنا
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
گاهی واقعا خیال میکنم روی دست خداوند مانده ام
خسته اش کرده ام.
[ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:باید امشب بروم,,,,
] [ 20:4 ] [ ایناز ][